lمهتا جونlمهتا جون، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

مهتا دختری بی همتا

مامان جون ها

من به مامان بزرگم"مامان جون " میگم . مهتا هم به مامان بزرگش "مامان جون " میگه . حالا برای تشخیص این مامان جون ها مهتا روی هرکدوم یه اسم گذاشته .  به مامان جون من چون  با واکر راه میره میگه : مامان جون که پاش درد میکنه . به مامان جون خودش هم میگه : مامان جون خودم حالا هر بار که میگیم  میخوایم بریم خونه مامان جون . مهتا میپرسه : مامان جون خودم ؟ یا مامان جون که پاش درد میکنه ؟ ...
30 دی 1391

ابراز احساسات

 وقتی خیلی باهم بازی میکنیم یا وقتی در آغوشش میگیرم و با عشق میبوسمش مهتا میگه : دوست دارم مامانی  من : منم خیلی دوستت دارم عزیزم   مهتا : من عاقشتم (عاشقتم ) * مهتا میخواد بابا یاسر رو از خواب بیدار کنه . باباش رو صدا میکنه . بابا یاسر هم در جواب میگه شما کی هستی ؟ شما دختر منی ؟  مهتا : من دخترتم  دوست دارم  عاقشتم . * مهتا با عمو حمیدش رفته زیر چادر و دارن با هم بازی میکنن . هر کاری هم که مهتا میگه عموش انجام میده و حرف مهتا رو گوش میده . مهتا : خیلی دوست دارم  عمو : منم دوست دارم  مهتا : من عاقشتم   ...
29 دی 1391

شعر مورد علاقه

      از زمان نوزادی مهتا یه شعری بود که براش میخوندم . مهتا هم خیلی این شعر رو دوست داره .جدیدا همش ازم میخواد تا براش اون شعر رو بخونم خودش هم میشینه روی اسبش و با ریتم این شعر اسبش رو تکون میده اگر من آروم بخونم مهتا هم آروم تکون میخوره اگر سریع بخونم اونهم تند تند اسبش رو تکون میده و غش غش میخنده ..... وحالا شعر :               دختر زیاد پیدا میشه تو دنیا                               &n...
25 دی 1391

آره نه بله !!!

گاهی مهتا به جای بله از کلمه آره استفاده میکنه . من و باباش هم یادآوری میکنیم که نباید این حرف رو بگه مهتا هم حسابی در این مورد حساس شده  کافی یادمون نباشه و اشتباها بگیم :آره ..سریع میگه : آره زشته بگو بله یه روز تلویزیون روشن بود و موزیک های مختلف پخش میشد یه دفعه آهنگ آره اندی پخش شد که هی میخوند :" آره آره دوستت داره " مهتا یه نگاهی به تلویزیون انداخت و گفت : بهش بگو آره زشته بگه بله ...
18 دی 1391

عروس بازی

امروز خاله شیدا و الینا و خاله فرح  خونه ما اومده بودن .مهتا و الینا توی اتاق بازی میکردن که یه دفعه از اتاق بیرون اومدن در حالی که مهتا تور و تاج  روی سرش بود. الینا گفت من مهتا رو عروس کردم و براش دست میزد و مهتا هم زیر اون تور صورتی یه قیافه با مزه ای به خودش گرفته بود انگار واقعا عروسه . با دیدن این صحنه ما هم براشون دست زدیم  و خوشحال شدیم .اما بعد من حسابی غرق در خیال شدم و کمی دلم گرفت به این قضیه فکرکردم که زمان خیلی زود خواهد گذشت و من مهتا رو در لباس عروس خواهم دید (البته انشاالله) که باید دخترکم تمام وجودم وهستی ام را راهی خانه بخت کنم . میدونم که نهایت آرزو و آمال همه مادرها خوشبختی و شادی بچه هاشونه اما ...
13 دی 1391

سومین شب یلدای مهتا خانوم

         چند روز قبل از شب یلدا بابا یاسر رفت ماموریت و من و مهتا هم رفتیم خونه خاله شیدا تا مهتا خانوم  سرگرم باشه و دلتنگی باباش رو نکنه . تو این مدت با خاله شیدا حسابی هنر به خرج دادیم  انار دون کردیم و مدل دار پیچیدیم . (عکسهاوبقیه متن  در ادامه مطلب)         چند روز قبل از شب یلدا بابا یاسر رفت ماموریت و من و مهتا هم رفتیم خونه خاله شیدا تا مهتا خانوم  سرگرم باشه و دلتنگی باباش رو نکنه . تو این مدت با خاله شیدا حسابی هنر به خرج دادیم  انار دون کردیم و مدل دار پیچیدیم  و باسلق هندوانه ای و ساده و کیک و شیرینی طرح هندوانه برای شب یلدا درست کردیم....
6 دی 1391
1